مرغش

لغت نامه دهخدا

مرغش. [ م ُ غ ِ / م ُ رَغ ْ غ ِ ] ( ع ص ) مرغس. به ناز و نعمت پرورنده خود را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مرغش. [ م َ غ َ ] ( اِ ) مرقشیشا، که نوعی سنگ است. رجوع به مرقشیشا شود.
مرغش. [ م َ غ َ ] ( اِخ ) شهری است به شام.
مرغش. [ م َ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مشهد و 13 هزارگزی جنوب کشف رود. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) مرقشیشا.

جمله سازی با مرغش

گربه می‌بیند بگرد خود قطار مرغش آیس گشته بودست از مطار
ماهی و مرغش در آبگیر شناور چون دل عاشق بروز وعده جانان
شتابنده مرغ آن چنان بر پرید که تا آشیان هیچ مرغش ندید
یکی پنجه بگشاد بر شاخ بید که مرغش در آمد چو ماهی بشست
بگوشم از همه مرغش رسد نوای رحیل چه شد بجنت رحل اقامت افگندم
یکی آنکه تا دوست سازند رام چو مرغش فشاندند دانه بدام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال آرزو فال آرزو فال تماس فال تماس فال ماهجونگ فال ماهجونگ