مجهول

مجهول به معنای نامعلوم، نادانسته و ناشناخته است. هرگاه کاری دشوار و نامشخص به نظر برسد و حکم در آن مبهم باشد، باید از قرعه‌کشی استفاده کرد. شخص ناشناس نیز به این معناست که او و این اعرابی که ناشناخته است، یکسان هستند. فعل متعددی که فاعل آن مشخص نیست و مفعول به جای آن قرار می‌گیرد، مانند کتاب خوانده شد، معمولاً با فعل‌هایی چون شدن، گشتن، آمدن و افتادن صرف می‌شود. برای ساختن فعل، اسم مفعول فعل مورد نظر را با یکی از صیغه‌های مربوط به فعل‌های ذکر شده ترکیب می‌کنند.

لغت نامه دهخدا

مجهول. [ م َ ] ( ع ص ) در لغت هر شی نامعلومی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). نادانسته. ( غیاث ) ( آنندراج ). نامعلوم. دانسته ناشده. ناشناس. ناشناخته. ( ناظم الاطباء ). غیرمعلوم. ناشناخت. آنچه ندانند و نشناسند. مقابل معلوم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.فرخی ( یادداشت ایضاً ).گر زی تو قول ترسا مجهول است
معروف نیست قول توزی ترسا.ناصرخسرو.چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود به گمراهی نزدیکتر باشد. ( کلیله و دمنه ).
خطی مجهول دیدم در مدینه
بدانستم که آن خط آشنا نیست.خاقانی.هر کاری که مشکل و مجهول آید و حکم در وی مشتبه شود باید که در وی قرعه بکار برند. ( ترجمه النهایه طوسی چ سبزواری ج 1 ص 232 ).
- کتاب مجهول؛ کتابی که صاحب آن را ندانند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کتابی که نام مؤلف آن معلوم نباشد.
- مجهول التولیه؛ موقوفه ای است که متولی آن به عنوان شخص یا اشخاص معین و نیز بر حسب اوصاف و خصوصیات که قابل انطباق بر شخص یا اشخاص معینی باشد معلوم نباشد. ( ترمینولوژی تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). موقوفه ای که متولی آن معلوم نیست بدین معنی که اگر وقف نامه مفقود شده باشد و یا موافق اوصاف و خصوصیاتی که در وقف نامه برای متولی ذکر شده کسی پیدانشود، در این صورت موقوفه را «مجهول التولیه » نامند.
- مجهول الحال؛ آن که حالش ناشناخته و نامعلوم باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجهول القدر؛آن که ارزش و مقام معنویش ناشناخته باشد.
- مجهول المالک؛ مالی که سابقه ٔتملک دارد لیکن در زمان معینی مالک آن شناخته نمی شود یعنی هویت مالک برای ما مجهول است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مجهول المصرف؛ موقوفه ای که مقصود واقف از وقف آن معلوم نباشد.
- مجهول المکان؛ کسی که محل اقامتش معلوم نیست.
- مجهول المؤلف؛ کتابی که مؤلف آن ناشناخته باشد. کتابی که نویسنده آن معلوم نباشد.
- مجهول مطلق؛ مجهولی را گویند که من جمیع الوجوه نتوان درباره آن حکمی اقامه کرد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- || هر چیز بسیار باطل و بیفایده و بیهوده. ( ناظم الاطباء ).
|| نکره و غیرمعروف. ( ناظم الاطباء ). آن که نشناسند و ندانند. شخص ناشناس. گمنام. مقابل معروف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): گفت من و این اعرابی مجهول یکسانیم هر دو. ( مجمل التواریخ والقصص ص 178 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ناشناخته، نامعلوم.

فرهنگ عمید

۱. نامعلوم، نادانسته، ناشناخته.
۲. (ادبی ) در دستور زبان، ویژگی فعلی که فاعل آن معلوم نباشد.
۳. [قدیمی] گمنام.

جملاتی از کلمه مجهول

مذلت برد مرد مجهول نام وگر خود به مال آستانش زرست
بی‌صورت مبارک تو، دنیا مجهول بود و بی‌سلب و زیور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم