قمیص

لغت نامه دهخدا

قمیص. [ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه بر پوست بدن پوشند. ( اقرب الموارد ). پیرهن. ( منتهی الارب ). و جز از پنبه نباشد و آنچه از پشم بود قمیص نیست. ( منتهی الارب ). و قیل لایکون الا من قطن و اما من الصوف فلا. ( اقرب الموارد ). و گاهی مؤنث آید. ( منتهی الارب ). مذکر و مؤنث. ( اقرب الموارد ). پیراهن. از لاتینی کمیسیا است. لغویین عرب هم گویند قمیص کلمه اجنبی است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ص ) ستور که صاحب خود را بجنباند و حرکت دهد. || ( اِ ) پوستی که بچه در وی باشد در رحم. || غلاف دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج، قُمُص و اَقمِصَه و قُمصان. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(قَ مِ ) [ ع. ] (اِ. ) پیراهن.

فرهنگ فارسی

پیراهن، اقمصه جمع

ویکی واژه

پیراهن.

جمله سازی با قمیص

سرم خوش است، باین سرخوشت کنم کاینک قمیص یوسفی آورد ریح رحمانی
چون گل مقصود از چمن امید برست و بیافت آنچه از قوم میجست، جمله اثقال احمال در آغوش کرد و صاحب القمیصین لایجد حلاوة الایمان را فراموش کرد
چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات اَبصِرُوالدنْیا جَمیعاً فی قمیصِی تَخْتَبی
وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ای بما جاءت به الانبیاء «کِذَّاباً» ای تکذیبا و هی لغة یمانیّة فصیحة یقولون: خرّقت القمیص خرّاقا و قرئ «کذابا» بالتّخفیف مصدر کاذب.
بوی قمیص یوسف گل پیرهن وزید زد چاک دست غم بگریبان مصطفی
بی شک، آزرده می شود بدنت گر بپوشی تو را از حریر قمیص
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال سنجش فال سنجش فال فرشتگان فال فرشتگان فال مکعب فال مکعب