لغت نامه دهخدا
فصال. [ ف َص ْ صا ] ( ع ص ) مداح مردمان به امید صله و لفظ دخیل است به این معنی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ):
صف های مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده.خاقانی.|| سیف فصال؛ شمشیر برنده. ( از اقرب الموارد ).