فساد به معنای تباهی و خراب شدن است و در واقع به وضعیتی اطلاق میشود که در آن چیزی از حالت طبیعی و درست خود خارج شده و به سمت نابودی میرود. در این مفهوم، فساد به ستم و تجاوز به حقوق دیگران نیز اشاره دارد و میتواند شامل سوءاستفاده از اموال و منابع دیگران باشد. فساد همچنین به عنوان نشانهای از خشکسالی و تباهی در زندگی اجتماعی و اقتصادی شناخته میشود و به نوعی به زیان و گزند اشاره دارد. این پدیده نه تنها به شکل ظلم و ستم بروز میکند، بلکه میتواند به شرارت و بدکاری نیز منجر شود. در مجموع، فساد یک معضل اجتماعی است که به تضعیف ساختارهای اخلاقی و انسانی جامعه میانجامد و نیازمند توجه جدی و اقداماتی مؤثر برای مقابله با آن است.
فساد
لغت نامه دهخدا
مرا تو گویی می خوردن است اصل فساد
بجان تو که همی آیدم ز تو ضحکه.منوچهری.ایزد ما این جهان نز پی ظلم آفرید
نز پی ظلم و فساد، نز پی کین و نقم.منوچهری.نجویی جز فساد و شر ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت.ناصرخسرو.بس فسادی کآفت اخیار شد
از ضمیر روح مانندش مرا.خاقانی.فلان در حق من به فساد گواهی داد. ( گلستان سعدی ). || تباهی. عمل ناشایست و ناپسند. ( از یادداشتهای مؤلف ). فسق و فجور: زاهد خود را از ظلمت فسق و فساد برهانید. ( کلیله و دمنه ). اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت نداشتی مثله نشدی. ( کلیله و دمنه ). فساد و معرت آن بملک اوبازگردد. ( کلیله و دمنه ). || دشمنی و کینه. ( ناظم الاطباء ): شنزبه آنگاه که دشمن باشد پیداست که... از او چه فساد تواند آمد. ( کلیله و دمنه ).
- یوم الفساد؛ جنگی میان غوث و جدیله... ( از مجمع الامثال میدانی ).
|| فتنه و آشوب. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ): هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب و فساد را. ( تاریخ بیهقی ). هرچه بیابند می ستانند و فساد بسیار است از ایشان. ( تاریخ بیهقی ). از ری سوی خراسان بیامدند و ازایشان فسادها رفت. ( تاریخ بیهقی ).
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صلاح بفرستد.خاقانی.نسل فساد ایشان منقطع کردن و بیخ تبارشان برآوردن اولیتر. ( گلستان ).
- اهل فساد؛ فاسدان: تبهکاران بقایای اهل فساد را بتیغ درآورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- به فساد آوردن؛ فاسد کردن. از میان بردن: خلاف او را روا ندارم و هیچگاه کاری نکنم که این را به فساد آورد. ( تاریخ بیهقی ).
- پرفساد؛ بسیار فاسد. کاملاً تباه:
نیست سر پرفساد ناصبی شوم
از در این شعر، بل سزای فسار است.ناصرخسرو.در مغز پرفساد کجا آید
جز کج خیال فاسد مهمانی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. تباهی.
۳. پوسیدگی.
۴. فتنه، آشوب.
۵. ظلم.
۶. [قدیمی] لهو ولعب.
فرهنگ فارسی
( صفت )۱ - تباه معیوب خراب ۲ - زبون ۳ - گندیده ۴ - گمراه ۵ - باطل ۶ - زنی که خود را تسلیم مردان کند.
جمع فاسد
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
فساد، مقابل صحت می باشد. در هر علمی برای صحت و فساد معنایی در نظر گرفته شده که با یک دیگر متفاوت است، از جمله:
← در علم اصول
مرحوم « آخوند خراسانی » بر خلاف نظریه بالا، معتقد است صحت و فساد، در همه علوم به یک معنا است؛ به این بیان که صحت در همه جا به معنای تمامیت یک عمل و داشتن همه اجزا و شرایط است، اما چون صحت در علوم متفاوت، حالات و آثار متفاوتی دارد گمان می شود که معنای آن در هر علم با علم دیگر تفاوت دارد.
[ویکی اهل البیت] فساد به معنای تباهی و تباه شدن است و دانشمندان اهل لغت آن را ضد صلاح بیان داشته اند.
خداوند در صفات بندگان پسندیده اش می فرماید: لا یریدون عُلُوّا فی الارض ولا فسادا؛ برتری (گردنکشی) وتباهی در زمین را دنبال نمی کنند. لو کان فیهما آلهة الاّ الله لفسدتا؛ اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدا می بود آنها از اعتدال خارج شده تباه می گشتند.
امیرالمؤمنین (ع) در نکوهش مردم زمان خود می فرماید: «...والناس علی اربعة اصناف: منهم من لا یمنعه الفساد فی الارض الامهانة نفسه وکلالة حده و نضیض وفره...»
مردمان (در این عصر) به چهار گروه تقسیم می شوند: یک گروه کسانیند که تنها مانع آنها از تبهکاری در روی زمین بی عرضگی و کندی سلاح وتهیدستی آنها است...
از سخنان آن حضرت است: فساد اخلاق در معاشرت وهمزیستی با بیخردان، وشایستگی اخلاق در معاشرت با خردمندان است.
[ویکی الکتاب] معنی فَسَادَ: فساد - تباهی
معنی یُفْسِدُ: فساد وتباهی به بار می آورد -فساد می کند
معنی یُفْسِدَ: که فساد وتباهی به بار آورد - که فساد کند
معنی یُفْسِدُواْ: که فساد وتباهی به بار آورند - که فساد کنند
معنی یُفْسِدُونَ: فساد وتباهی به بارمی آورند - فساد می کنند
معنی نُفْسِدَ: که فساد کنیم
معنی تُفْسِدُواْ: که فساد کنید
معنی لَا تَعْثَوْاْ: به شدت فساد نکنید ( اصل آن عیث یا عثی، هر دو بمعنای شدیدترین فساد است )
معنی لَا تُفْسِدُواْ: فساد نکنید
معنی مَّشَّاءٍ: نقل کننده سخنان مردمی به سوی مردمی دیگر، به منظور ایجاد فساد و تیرگی آن دو- سخن چین
معنی نَمِیمٍ: سخن چینی(مَّشَّاءٍ بِنَمِیمٍ:کسی که نقل کننده سخنان مردمی به سوی مردمی دیگر، به منظور ایجاد فساد و تیرگی آن دواست)
معنی عُلُوّاً: بلندی - ارتفاع - برتری (درعبارت "نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی ﭐلْأَرْضِ وَلَا فَسَاداً "کنایه است از طغیان به ظلم و تعدی زیرا علو عطف بر فساد شده )
ریشه کلمه:
فسد (۵۰ بار)
[ویکی فقه] فساد (اصول).
...
جمله سازی با فساد
رسید پاسخ میر مهین که در گیتی چهار چیز بود مرفساد را مصدر
اگر ز حفظ تو یک پاسبان بود ننهد فساد پا به سر چار سوی ارکانی
روز شکار، پیرزنی با قباد گفت کاز آتش فساد تو، جز دود و آه نیست