غنچه خاطر

غنچه خاطر اصطلاحی است که در ادب فارسی، به‌ویژه در فرهنگ‌های لغت کهن نظیر بهار عجم و آنندراج، برای توصیف حالتی از دل‌گرفتگی، اندوه، و انقباض روحی به کار رفته است. این ترکیب از دو واژه غنچه و خاطر تشکیل شده است. غنچه که نمادی از بستگی، فروبستگی و گشوده نشدن است، در کنار خاطر به معنای دل، ذهن و ضمیر، تصویر واضحی از حالتی را ارائه می‌دهد که در آن دل و روح انسان، به جای گشایش و انبساط، در خود فرورفته و دچار دلتنگی و ملال است. این اصطلاح، به‌خوبی بیانگر حس محبوس شدن و عدم آرامش درونی است.

این مفهوم فراتر از یک دلتنگی ساده است؛ بلکه به نوعی از حزن عمیق و حالتی از انقباض روحی اشاره دارد که می‌تواند ناشی از عوامل مختلفی باشد. این وضعیت، معادل واژگانی چون مغموم، حزین، دلتنگ و ملول است که همگی بر وجود اندوه و ناخوشی درونی تاکید دارند. غنچه خاطر بیانگر تجربه‌ای است که در آن فرد احساس می‌کند قلبش فشرده شده و راهی برای ابراز و گشایش نمی‌یابد، درست مانند غنچه‌ای که هنوز باز نشده و زیبایی‌های خود را آشکار نکرده است. این تعبیر، عمق و شدت رنج روحی را به‌شکلی شاعرانه و هنرمندانه به تصویر می‌کشد.

لغت نامه دهخدا

غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] ( ص مرکب ) تنگدل و منقبض. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). مغموم. حزین. دلتنگ. ملول. ( ناظم الاطباء ):
غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجر
غنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است.سنجر کاشی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. طِ ) [ فا - ع. ] (ص مر. ) تنگدل، ملول.

فرهنگ فارسی

( صفت ) تنگدل حزین ملول غنچه دل.

ویکی واژه

تنگدل، ملول.

جمله سازی با غنچه خاطر

غنچه خاطرم از بس که گره در گره است نگشاید اگرم یار و درآید به بغل
چو غنچه خاطر جمعی بود تو را این بس نشسته ام به دل پاره پاره من بی تو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال ای چینگ فال ای چینگ فال شمع فال شمع فال آرزو فال آرزو