علق

کلمه به وزن فرس به معنای زالو و یا جمع علقۀ به معنای خون منعقد است که مرحله‌ای بعد از نطفه به شمار می‌آید. در مجمع‌البیان آمده است که این واژه جمع علقۀ است و به خون منعقدی اشاره دارد که به واسطه رطوبت به هر چیزی می‌چسبد. همچنین، این واژه به کرم سیاهی اطلاق می‌شود که به بدن انسان می‌چسبد و خون را می‌مکد. راغب در این زمینه می‌گوید که این واژه کرمی است که به گلو می‌چسبد و همچنین به خون منعقد اشاره دارد و مبدأ آفرینش انسان از آن است. در قاموس و اقرب، یکی از معانی آن به این صورت بیان شده است: العلق دویبة سوداء تکون فی الماء تمص الدم. بنابراین، اگر در آیه به معنای جمع علقۀ باشد، ممکن است منظور این باشد که خداوند انسان‌ها را از این واژه و خون منعقد خلق کرده است. اما اگر به معنای زالو و کرم باشد، می‌توان آن را به اسپرماتوزوئیدها نسبت داد که به شکل زالو هستند و در نطفه مرد به تعداد زیاد وجود دارند. از آنجا که در آیه به صورت نکره آمده، احتمالاً به زالو و کرم خاصی اشاره دارد که با اسپرماتوزوئیدها کاملاً تطابق دارد. نگارنده بر این باور است که احتمال دوم بیشتر محتمل است. به نظر برخی محققان، در آیه به معنای علائق است که به صفات و آثار موجود در نطفه اشاره دارد و فرزند آن‌ها را به ارث خواهد برد، اما اثبات این نظریه دشوار است.

لغت نامه دهخدا

علق. [ ع َ ] ( ع مص ) دشنام و ناسزا دادن. ( از اقرب الموارد ). || آزردن به زبان. || چریدن شتر سرهای درختان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مکیدن انگشت. ( از اقرب الموارد ). || چسبیدن زالو در حلق شخص ( فعل آن مجهول بکار میرود ). ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) بهترین هر چیزی. || انبان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خنور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درختی که بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دشنام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شکافی که از جالباسی و امثال آن در لباس پیدا میشود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
علق. [ ع َ ] ( اِخ ) مخلاف و ناحیه ایست در یمن. ( معجم البلدان ).
علق. [ ع َ ل َ ] ( ع مص ) به دل دوست داشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خصومت کردن. || درآویختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آویختن. ( اقرب الموارد ). || باردار گردیدن. || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چریدن. ( از اقرب الموارد ). || شروع کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خصومت و دشمنی همیشگی. || عشق و محبت دائمی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حب و دوستی. || ( اِ ) خون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خون بسیار سرخ. || خون سطبر و غلیظ. || خون بسته. || زالو. || هر چیز که آویخته شود. || گلی که به دست چسبد. || آنقدر از درخت و علف که روزگذار ستور باشد. || معظم و بیشتر راه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || میانه راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || چوبی که بدان چرخ چاه آویزند. || چرخ چاه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریسمان دلو. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ریسمان به چرخ آویخته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلو بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || باقی مانده روغن در دلو، که برای چرب کردن بدان مالیده اند. ( از ذیل اقرب الموارد ). || گوشه ای که بکره چاه را بدان آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || محور جمیعا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || أصاب ثَوبَه ُ علق؛ به جامه او چیزی چسبید که آن را شکافت. || نظرة من ذی علق؛ نگاهی از شخص دوست دارنده و عاشق. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(عِ لْ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - هر چیز گران بها. ۲ - جامة نفیس.
(عَ لَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - خون، خون بسته شده. ۲ - مقداری گِل که به دست بچسبد. ۳ - زالو.

فرهنگ عمید

هر چیز خوب و گران مایه، نفیس و گران مایه از هرچیز.
* علق مضنه: [قدیمی] چیزی گرانمایه که به آن بخل می ورزند.
۱. نود وششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرٲ.
۲. (زیست شناسی ) [قدیمی] زالو.
۳. [قدیمی] خون، خون بسته.
۴. [قدیمی] مقداری از گِل که به دست می چسبد.
۵. [قدیمی] هر چیز آویخته.

فرهنگ فارسی

سوره نود و ششم قر آن مکیه دارای ۱۹ آیه.
( اسم ) خون بسیار سرخ خون ستبر و غلیظ. ۲ - گلی که به دست چسبد. ۳ - زالو.
مرگ ها کارها

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَلَقٍ: خون بسته شده ( اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد )
معنی أَلْقِ: بینداز
معنی زَّبَانِیَةَ: فرشتگان موکل بر آتش (زبانیة در کلام عرب به معنای پلیس است ودر سوره مبارکه علق معنایش این است که و ما به زودی پلیسهای موکل بر آتش را که فرشتگانی خشن و پر نیرو هستند صدا میزنیم، آن وقت است که نصرت هیچ ناصری سودی به حال او نخواهد داشت )
ریشه کلمه:
علق (۷ بار)
. علق بر وزن فرس به معنی زالو و یا جمع علقه است به معنی خون منعقد که حالت بعدی نطفه است. در مجمع فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقدی است که در اثر رطوبت به هر چیز می‏چسبد و علق کرم سیاه است که به عضو آدمی می‏چسبد و خون را می‏مکد. راغب گوید: علق کرمی است که به گلو می‏چسبد و نیز خون منعقد است و علقه مبدء آدمی از آن می‏باشد. در قاموس و اقرب از جمله معانی آن گفته «العلق دویبة سوداء تکون فی الماء تمّص الدم». علی هذا اگر علق در آیه جمع علقه باشد شاید مراد چنانکه گفته‏اند آن است خدا انسان‏ها را از علقه و خون منعقد آفرید مثل:. و اگر به معنی زالو و کرم باشد مراد از آن مطابق کشف امروز همان اسپرماتوزوئید است که به شکل زالو است و در نطفه مرد هزاران واحد از آن شناور است و چون علق در آیه نکره آمده منظور زالو و کرم بخصوصی است که با اسپرماتوزوئید کاملا تطبیق می‏کند. نگارنده احتمال قوی می‏دهم که قول دوم مراد است به نظر بعضی از محققین «عَلَق» در آیه به معنی علائق است که مراد صفات و آثار موجود در نطفه باشد و فرزند آنها را به ارث خواهد برد ولی اثبات آن خیلی مشکل است. و امّا آیات «خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» که گذشت.. علقه را در این آیات خون منعقد گفته‏اند که اگر انسان به نطفه در آن حال نگاه کند آن را به صورت خون بسته خواهد دید، ولی جوهری در صحاح علقه را نیز زالو معنی کرده و گوید: «العلقة دودة فی الماء تمّص الدم و الجمع علق» و نیز آن را قطعه‏ای از خون غلیظ گفته است. در این صورت ممکن است علقه را نیز اسپرماتوزوئید معنی کرد.. معلقه به معنی آویزان است بنا به روایت امام صادق «علیه‏السلام» مراد عدم استطاعت در محبت و علاقه قلبی است یعنی: هرگز نمی‏تواند از لحاظ محبت میان زنان به عدالت رفتار کنید و همه را یکسان دوست بدارید هرچند که به این کار حریص باشید. پس از زنی که دوست ندارید به طور کلی منحرف نشوید که او را آویزان و بلاتکلیف بگذارید که نه مثل زن شوهردار باشد تا از شوهر استفاده کند و نه مثل زن بی‏شوهر که بتواند همسر اختیار نماید.

ویکی واژه

هر چیز گران بها.
جامة نفیس.
خون، خون بسته شده.
مقداری گِل که به دست بچسبد.
زالو.

جمله سازی با علق

تعلقها بدل خاریست یک یک خوش آنکو از دلش خاری بر آورد
چون تعلق یافت نان با بوالبشر نان مرده زنده گشت و با خبر
سنگ درین خاک مُطَبَّق نشان خاک برین آب معلق فشان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال سنجش فال سنجش فال ارمنی فال ارمنی فال میلادی فال میلادی