عجز به معنای ناتوانی یا عدم توانایی در انجام کاری است، این واژه به حالتی اشاره دارد که فرد یا چیزی قادر به انجام یک عمل خاص نیست و از لحاظ جسمی، ذهنی یا روحی دچار محدودیت است. این واژه همچنین میتواند به معنای احساس ضعف و ناامیدی نیز به کار رود. زمانی که فردی در مواجهه با یک موقعیت دشوار احساس میکند که هیچ راهی برای حل مشکل ندارد، ممکن است از کلمه عجز برای توصیف وضعیت خود استفاده کند. به علاوه، عجز میتواند جنبهای معنوی نیز داشته باشد، جایی که فرد به این نتیجه میرسد که در برابر قدرتهای بزرگتر یا مقدستر ناتوان است و به نوعی تسلیم میشود، این حالت نشاندهنده محدودیتهای بشر در برابر قدرت و علم الهی است.
عجز
لغت نامه دهخدا
بباید مرا شد به آوارگی
نهادن به خود عجز و بیچارگی.فردوسی ( ملحقات شاهنامه داستان جمشید، ص 35 ).در همه چیزها که بینی هست
خلق را عجز و خواجه را اعجاز.فرخی.دمنه گفت ای برادر ضعف رأی و عجز من بنگر، عجز پیری و ضعف آن. ( کلیله و دمنه ).
بودم از عجزچون خران در گل
بر جهان اسب تاختم چون برق.خاقانی.گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب.مولوی.یاران نهایت عجز او بدانستند سفره پیش آوردند. ( گلستان ).
روی بر خاک عجز میگویم
هر سحرگه که باد می آید.سعدی ( گلستان ).|| ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن. || غالب آمدن بر کسی در معاجزة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در اصطلاح معقول ضد قدرت است و بگفته ای عدم قدرت است از باب عدم ملکه. ( از کشاف اصطلاحات ). || ( اِ ) شمشیر. ( اقرب الموارد ). || قبضه شمشیر. || بیماری است در سرین ستور.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داء فی عَجُز الدابة. ( اقرب الموارد ). || پرنده ای است. ( منتهی الارب )( آنندراج ). پرنده ای است آن را زمج گویند. ( اقرب الموارد ). || سرین. ( منتهی الارب ). و بدین معنی به کسر و ضم اول هم آمده است. ( منتهی الارب ). || بن هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). وبضم و کسر اول نیز آمده است. ( منتهی الارب ).
عجز. [ ع َ ج ُ / ج ِ ] ( ع اِ ) سرین و بن هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در اصطلاح عروضیان و شعراء آخر کلمه از بیت یا فقره را گویند که ضرب هم نامند. ( از کشاف ص 975 ).
عجز. [ ع َ ج َ / ع ُ ] ( ع مص ) کلان و بزرگ سرین گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عجز. [ ع ُ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عجوز.
عجز. [ ع ُ ج ُ ] ( اِخ ) دهی است به حضرموت. ( معجم البلدان ).
فرهنگ معین
(عَ جُ ) [ ع. ] (اِ. )۱ - دنبالة چیزی. ۲ - سرین. ۳ - آخرین کلمة مصراع دوم هر بیت شعر.
فرهنگ عمید
۲. (ادبی ) در عروض، آخرین بخش یا آخرین کلمه در مصراع دوم بیت.
۱. ناتوان شدن، ناتوانی، درماندگی.
۲. به ستوه آمدن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - دنباله چیزی. ۲ - سرین. یا استخوان عجز. استخوانی است که فرد و متناظر و شبیه بیک هرم مربع القاعده که از جوش خوردن ۵ مهره خارجی تشکیل می شود و بین دو استخوان خاصره و زر مهره های کمری و بالای استخوان دنبالچه قرار دارد. این استخوان از بالا به پایین و از جلو به عقب کشیده شده و انتهای فوقانی آن با پنجمین مهره کمر زاویه ای برجسته به طرف جلو تشکیل می دهد که فرجه آن در زن ۱۱۸ و در مرد ۱۲۶ درجه است. این زاویه را زاویه خاجی کمری یا دماغه می نامند. استخوان خاجی در جلو مقعر و تقعرش در زن بیش از مرد است. استخوان مذکور با دو استخوان خاصره و استخوان دنبالچه ( عصعص ) مجموعا لگن خاصره را می سازند. ۳ - آخرین کلمه مصراع دوم هر بیت شعر جمع اعجاز.
دهی است
دانشنامه آزاد فارسی
(در لغت به معنی ناتوانی) در اصطلاح فلسفه، عدم قدرت بر انجام امری که ممکن باشد. طبق این تعریف فعلی که بالذات ممکن نباشد، موجب اتّصاف به عجز نمی شود؛ مثلاً تعلق نگرفتن قدرت خداوند بر اجتماع نقیضین حاکی از عجز خداوند نیست. از سوی دیگر فاعلی را که قادر نباشد نمی توان عاجز دانست، زیرا قدرت و عجز از صفات ملکه و عدم اند.
دانشنامه اسلامی
(بر وزن فلس) ناتوانی. «عَجِزَ عَنهُ عَجزاً: ضعف عنه ای لم یقتدر علیه»،. در مفردات آمده: عجز انسان قسمت مؤخّر اوست، مؤخّر غیر انسان نیز به آن تشبیه شده. و اصل عجز تأخّر از شیء و حصول در آخر آن است در تعارف اسم شده به قصور از چیزی و آن ضّد قدرت است.
ویکی واژه
ناتوانی، درماندگی.
دنبالة چیزی.
سرین.
آخرین کلمة مصراع دوم هر بیت شعر.
جملاتی از کلمه عجز
شش جهت برق است و ما را عجز مژگان دادهاند دست پیش هرکه برداریم بر سر میزنیم
زای زبان عجز گره میشود چو ها در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن