صقیل

لغت نامه دهخدا

صقیل. [ ص َ ] ( ع ص ) زدوده. ( منتهی الارب ). زدوده شده و روشن. ( غیاث اللغات ). روشن کرده. مهره زده. مصقول؛ شمشیر صقیل. ( منتهی الارب ). تیغ زدوده. ( مهذب الاسماء ):
رای رازنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل.فرخی.شکسته گردن گردنکشان به گرز گران
زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل.مسعودسعد.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) رجوع به ابوالکمیت الصقیل... شود.
صقیل. [ ص َ ] ( اِخ ) حجاج بن ابی زید واسطی مکنی به ابو یوسف. رجوع به ابویوسف حجاج شود.

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع. ] ۱ - (ص. ) زدوده شده، جلا یافته. ۲ - (اِ. ) شمشیر زدوده.

فرهنگ عمید

زدوده و جلاداده شده.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) زدوده شده جلا یافته مصقول. ۲ - ( اسم ) شمشیر زدوده.
رجوع به ابوالکمیت الصقیل... شود

ویکی واژه

زدوده شده، جلا یافته.
شمشیر زدوده.

جمله سازی با صقیل

محکمترست حزم تو از کوه بیستون صافی ترست عزم تو از خنجر صقیل
نه همچو رأی او بضیا اختر مضیئی نه همچو عزم او بمضا خنجر صقیل
شکسته گردن گردنکشان به گرز گران زدوده آینه ملک را به تیغ صقیل
منع فساد دهر، ز سیف صقیل کن دفع خطای چرخ، ز رای صواب خواه
اصطناع تو دهد روشنی کار خدم نور اجرام دهد تابش خورشید صقیل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خوار
خوار
شهرت
شهرت
چوخ
چوخ
فال امروز
فال امروز