لغت نامه دهخدا
شندف. [ ش َ دَ ] ( اِ ) طبل و دمامه و دهل و نقاره بزرگ. ( برهان ). دهل. ( فرهنگ اسدی ). طبل و دهل. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ):
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.کسائی.تا بدر خانه تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.فرخی.خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست.؟ ( از انجمن آرا ).
شندف. [ ش ُ دُ ] ( ع ص ) فرس شندف؛ اسب بلند یا کز رخسار. ( منتهی الارب ). الشُنْدُف من الخیل؛ المشرف و قیل المائل الخد. ج، شَنادِف. ( اقرب الموارد ). اسب بلند و کج رخسار. ( ناظم الاطباء ).