شحنگی. [ ش ِ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) عمل شحنه. داروغگی. پاسبانی شهر و برزن. رجوع به شحنه شود: امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 528 ). شحنگی بست بدو مفوض کردیم. ( تاریخ بیهقی ). جعفر تکین را برسم شحنگی بردارالملک بلخ گماشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ). گرم به شحنگی عاشقان فرود آری خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم.خاقانی.غم شحنه عشق است و بلا انگیزد جان خواهد شحنگی و رنگ آمیزد.خاقانی.در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری زودا که سر چترش زان دار پدید آید.خاقانی.
فرهنگ معین
(ش نَ یا نِ ) [ تر - فا. ] (حامص. ) داروغگی.
فرهنگ فارسی
داروغگی پاسبانی شهر و بر وزن.
ویکی واژه
داروغگی.
جمله سازی با شحنگی
مرد چو گوهری بود قیمت خویش خود کند شاد نشد به شحنگی هیچ قباد و سنجری
باز آمدند با تو همه بندگان تو با عاملی و شحنگی و پهلوانیا
گرم به شحنگی عاشقان فرود اری خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم
آنکه خار اژدها دندان عقرب نیش را شحنگی دادست بر اقطاع گلبرگ طری
بر سر مستان ابد خارجیی راه زند شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو
در شحنگی مشرق صبح آمد و زد داری زودا که سر چترش ز آن دار پدید آید