سرم دست

لغت نامه دهخدا

سرم دست. [ س ِ رَ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه دست او از کار بسیار کردن از آبله خراشیده باشد. ( آنندراج ) ( غیاث ). || کسی که بر دست خود پنبه پیچیده و کارهای سخت و دشوار را میتواند بجا آورد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(س رَ. دَ ) [ تر - فا. ] (ص مر. ) کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد.

فرهنگ عمید

کسی که از بسیاری کار کردن دستش پینه بسته باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که از بسیار کار کردن دستهایش پینه بسته باشد.

ویکی واژه

کسی که از کار کردن زیاد دستهایش پینه بسته باشد.

جمله سازی با سرم دست

از سرم دست عنایت در حوادث بر مدار ای ز تو اهل هنر دائم عنایت یافته
چه درد سرکه نیاورد با سرم دستار؟ چه کفشها که من از بهر پیرهن بخورم
امیدم تو بودی نهفتی چو چهر که دیگر کشد بر سرم دست مهر؟
ز جوش مغز، مو بر فرقم آتش زیر پا دارد همان بهتر که ناصح بر سرم دستار نگذارد
ز جوش مغز هردم از سرم دستار می‌افتد کف اندازد به ساحل بحر چون سرشار می‌افتد
ز لطف خود بسرم دست اگر فرود آرد چو خوی زهر بن مویم هزار جان بچکد
از کلاهم گل کند برگ خزان و نوبهار بر سرم دست مروت شاخ رعنا می شود
به تن لباس درم ز آرزوی عریانی که بند پاست درین راه بر سرم دستار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال مکعب فال مکعب فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت