سرائی

لغت نامه دهخدا

سرائی. [ س َ ] ( ص نسبی، اِ ) منسوب به سراء. غلام مخصوص خدمت سرا:
همی تا بود در سرای بزرگان
چو سیمین بتان لعبتان سرائی.فرخی.هرگز بکجا روی نهاد این شه عالم
با حاشیه خویش وغلامان سرائی.منوچهری.پیغامها دادی سلطان او را بسرائیان در هر بابی. ( تاریخ بیهقی ).
خرامان همه بر یمین و یسار
سرائی پس و پشت وی ده هزار.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نه دیر دیدند اورا سرائیان ملک
به پالهنگ کشان پیش خسرو ایران.مسعودسعد.جنیبت کش وشاقان سرائی
روانه صدصد از هر سو جدائی.نظامی.دورویه گرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش.نظامی.کعبه چه کنی با حجرالاسود و زمزم
ها عارض و زلف ولب ترکان سرائی.خاقانی.رجوع به غلام و غلام سرا شود.

فرهنگ فارسی

منسوب به سرائ غلام مخصوص خدمت سرا.

جمله سازی با سرائی

💡 چشم روشن کندت از رخ یاران دیار راست چون دیدهٔ اسرائیل از پیراهن

💡 آخر بلنداقبال از وصل لعل تو اندر غزل سرائی شیرین کلام شد

💡 که گیتی سرائی است پر ریو و رنگ خردمند مردم نسازد درنگ

💡 اگر نه سایه فکن گشته بی‌سرائی را چه حاصل اینکه بگردو نکشیده ایوانت

💡 جهان پادشا را چنین است کام به عصمت سرائی چنین نیک‌نام

💡 مثال آفتاب اندر سرائی ز هر روزن تو نقشی مینمائی

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
موزون یعنی چه؟
موزون یعنی چه؟
مجال یعنی چه؟
مجال یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز