روحانی

روحانی فردی است که به دستورات و آموزه‌های دینی تسلط کامل دارد و وظیفه‌اش تبلیغ، ترویج، حفظ و دفاع از دین می‌باشد. در دین مزدیسنا، به این فرد اصطلاحاً موبد یا مغ اطلاق می‌شود. این واژه از ترکیب مغبد به معنای فرمانده و مهتر مغان، نشأت گرفته و نخستین مغبد، کرتیر بوده است. در یهودیت، به این فرد خاخام گفته می‌شود. در دین مسیحیت، عناوین مختلفی برای روحانیان وجود دارد. کاتولیک‌ها به روحانیان مرد، پدر یا کشیش می‌گویند و در کلیسای کاتولیک، روحانیان زن وجود ندارند. در دِیرها یا صومعه‌ها، که محل زندگی و عبادت زنان و مردان تارک دنیاست، مردان به عنوان برادر و پدر و زنان به عنوان خواهر و مادر شناخته می‌شوند. در میان مسیحیان پروتستان، به این افراد مرد و زن، کشیش و شبان اطلاق می‌شود.

لغت نامه دهخدا

روحانی. [ نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به روح یعنی آنچه از مقوله روح و جان باشد، جایی که میگویند این چیز روحانی است بضم و فتح هر دو خوانده اند، و در لفظ روح بفتح یا ضم راء در حالت نسبت، الف و نون می افزایند. ( از غیاث ). منسوب به روح. ( از المنجد ) ( ناظم الاطباء ):
آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی
تا دیده نورانی بر پیکرت افشانم.خاقانی.چرخ اطلس سزدش جامه عیدی که در او
نقش روحانی بر آستر آمیخته اند.خاقانی.رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.خاقانی.پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی.نظامی.دگرباره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.نظامی.با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی
کالتماس تو بجز راحت نفسانی نیست.سعدی.تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت.سعدی.- عالم روحانی؛ عالم عقل و نفس و صور است و آن محیط به عالم افلاک و عالم افلاک محیط به عالم ارکان است، مقابل آن عالم جسمانی است که عبارت از فلک محیط و مافیهاست از افلاک و عناصر. ( از رساله اخوان الصفاج 3 ص 339 و کشاف اصطلاحات الفنون چ هند ص 1053 بنقل فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ص 346 ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حکمة الاشراق ص 13 و 308 و حاشیه ص 242 و 243 شود.
|| پارسا و اهل صفا. ( ناظم الاطباء ). || صاحب روح و جان، و کذلک النسبة الی الملک و الجن. ج، روحانیون. ( منتهی الارب ). آنچه روح داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). || در تداول کنونی فارسی زبانان، به عالم و فقیه و طالب علوم دینی اطلاق میشود. رجوع به روحانیان و روحانیون شود. || آدمی و پری، و گفته اند آنکه خود روح باشد نه تن مانند فرشتگان و پریان، و صاحب «صراح » گوید: روحانی فرشته و پری است و هر شی ذیروحی را نیز روحانی گویند و جمع آن روحانیون است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 1 ص 605 ).
- روحانیان؛ ج ِ فارسی روحانی است. ( آنندراج ). فرشتگان و پریان. ( غیاث ). بنی جان، یا جنیان برادران دیوان وپریان. ملائکه ای که موکل کواکب سبعه اند. ( لغت محلی شوشتر خطی ):
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند
قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور.

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع. ] (ص نسب. ) منسوب به روح. ۱ - پیشوای مذهبی. ۲ - پارسا.

فرهنگ عمید

۱. آنچه مربوط به روح و روان باشد.
۲. (صفت نسبی، اسم ) دانشمند و پیشوای دینی، فقیه.
۳. معنوی.
۴. دینی، مذهبی.
۵. دارای پارسایی و صفا.
۶. مربوط به عالم ملکوت.

فرهنگ فارسی

منسوب به روح، مربوطبه روح وروان، پارساوفقیه
( صفت ) منسوب به روح ۱ - دانشمند دینی پیشوای مذهبی. ۲ - متقی پارسا. ۳ - قسمی از معدنیات مانند زیبق. ۴ - خلاصه بعض عقاقیر.
شاعری باستانی است و از او شواهدی در لغت نامه اسدی آمده است

ویکی واژه

spirituale
منسوب به روح.
پیشوای مذهبی.
پارسا.

جملاتی از کلمه روحانی

باده نی این آنچه می دانی بود باده نی صهبای روحانی بود
دگر دفتر رمز روحانیان کزو زنده مانند یونانیان
از یقین نور تجلّی چون بتافت خاک مرده روح روحانی بیافت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت