اسب رستم در شاهنامه است. هنگامی که زال، رستم را به عنوان پهلوان جهان انتخاب کرد، دستور داد تا سوارکارانی برای یافتن اسبی شایسته، به اطراف فرستاده شوند. آنها موظف بودند تمام اسبهای سلطنتی کابلستان و زابلستان، با نشان پادشاهی، را برای آزمایش نزد رستم ببرند. رستم همه اسبها را امتحان کرد، اما هیچکدام توانایی تحمل او را نداشتند و فوراً از پا میافتادند. سرانجام، مسئول گله، اسبی زردرنگ از کابل آورد که کرهای همراه مادرش بود. چوپان گله میگفت هیچکس نتوانسته به این کره سه ساله کمند بزند، زیرا مادیان مانند شیر از او محافظت میکند. رستم کمندی به گردن رخش انداخت و با یک مشت محکم مادیان را که حمله کرده بود، از پای درآورد. مادیان برخاست و دور شد. چوپان، اسب را رایگان به رستم بخشید و رستم او را زین کرد. در شاهنامه، اسب گاهی به جای خود رستم به کار میرود و در هفتخان رستم، مانند یک پهلوان وظیفهشناس، تواناییهای بینظیری از خود نشان میدهد. زمانی که رستم به مازندران رسید، کیکاووس از صدای اسب فهمید که رستم برای نجات او آمده است. در نزدیکی مرز توران، سواران ترک اسب را برای جفتگیری با اسبهای خود دزدیدند. رستم برای یافتن او به سمنگان رفت و در آنجا با تهمینه ازدواج کرد و رخش را پس گرفت. اسب سهراب نیز از نژاد رخش بود. وقتی رخش در جنگ رستم با اسفندیار آسیب دید، سیمرغ او را درمان کرد. در نهایت، زمانی که شغاد و شاه کابل، رستم را در چاه انداختند، اسب نیز همراه رستم جان باخت.
رخش
لغت نامه دهخدا
ببخشای بر من تو ای دادبخش
که از خون دل گشت رخساره رخش.فردوسی.و رجوع به ترکیب رخش شدن و ماده رخش کردن شود.
- رخش شدن؛ رنگین گشتن. سرخ شدن. گلگون شدن:
ز تن کرد چندان سر از کینه پخش
که شد زیر او در ز خون چرمه رخش.اسدی. || سرخ خالص. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). || رنگی است میانه سیاه و بور و اسب رستم را به این اعتبار رخش می نامیدند. ( لغت محلی شوشتر ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). رنگ اسب میان سیاه و بور. ( صحاح الفرس ). رنگی که میان سیاه و بور باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل فرهنگ سروری ). || اسبی که رنگ آن میان سیاه و بور باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). || اسب. ( ناظم الاطباء ) ( ارمغان آصفی ). مطلق اسب. ( از برهان ) ( لغت محلی شوشتر ). مجازاً هر اسب را رخش گویند. ( غیاث اللغات ). مادحان در مقام توصیف، اسب ممدوح را بر طریق استعاره از رخش تعبیر نمایند. ( فرهنگ جهانگیری ):
بدین رخش ماند همی رخش اوی
ولیکن ندارد پی و پخش اوی.فردوسی.شاید که رخش بادتک او را
نصرت رکاب و فتح عنان باشد.مسعودسعد.چون به گاه رزم زخم خنجر او برق شد
ساعت حمله عنان رخش از صرصر گرفت.مسعودسعد.رخش همام گفت که ما باد صرصریم
مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست.خاقانی.لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست
رخش جان را بدلش نعل سفر بربندیم.خاقانی.هر جا که رخش اوست همه عید و نصرت است
زآن پای و دم برنگ حنا شد معصفرش.خاقانی.باد را بهر سلیمان رخش ساز
زین زر برکن به رعنایی فرست.خاقانی.خورشید ز برق نعل رخشت
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) ۱ - اسب. ۲ - نام اسب رستم دستان.
(رَ خْ ) [ اَوس. ] (اِ. ) ۱ - روشنایی، پرتو. ۲ - صاعقه، برق.
فرهنگ عمید
۱. سرخ و سفید به هم آمیخته.
۲. (اسم ) آنچه به رنگ سرخ و سفید یا دارای خال های سرخ باشد.
فرهنگ فارسی
( اسم ) اسب ( مطلقا ): [[ ز پشت رخش رسته چون سهی سرو مر او را روی در من پشت در مرو ]] ( ویس و رامین ۱۲۷ ).
دانشنامه آزاد فارسی
رَخش
در شاهنامه، اسب رستم. هنگامی که زال رستم را به جهان پهلوانی برگزید، برای یافتن اسبی درخور برای او تکاورانی به هرسو پراکند و دستور داد تا اسبان همۀ گله های شاهی را در کابلستان و زابلستان که داغ شاهان را بر خود داشتند برای آزمایش نزد رستم برانند. رستم همۀ اسب ها راآزمود، اما هیچ کدام تاب تحمل رستم را نداشت و بی درنگ شکم بر زمین می گذاشت. سرانجام زرنگ گله اسبی از کابل بیاورد با مادیانی که کره ای به دنبال داشت. چوپان گله می گفت که بر این کرۀ سه ساله کسی نتوانسته کمند بیندازد. چون مادیان مانند شیر درنده نگهبان کرۀ خود است. رستم سر رخش را به کمند انداخت و مادیان حمله ور را با مشتی گران خواباند که برخاست و دور شد. چوپان رخش را برای ایران زمین به رایگان به رستم بداد و رستم او را به زین آورد. در شاهنامه رخش گاهی مترادف با رستم است و در هفت خان رستم، همانند پهلوانی موظف، از خود توانایی های بی نظیری را به نمایش می گذارد. هنگامی که رستم به مازندران رسید، کیکاوس از خروش رخش دریافت که رستم به نجاتش شتافته است. در نزدیک مرز توران، سواران ترک رخش را برای جفت گیری با اسبانشان ربودند و رستم برای یافتن او به سمنگان رفت و در آن جا بود که با تهمینه ازدواج کرد و رخش را بازیافت. اسب سهراب نیز از نژاد رخش بود. هنگامی که رخش در جنگ رستم با اسفندیار آسیب دید، سیمرغ به درمان رخش پرداخت. سرانجام، هنگامی که شغاد و شاه کابل رستم را به چاه انداختند، رخش همراه رستم جان داد.
ویکی واژه
رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته.
روشنایی، پرتو.
صاعقه، بر
اَوس.