دوزی

لغت نامه دهخدا

دوزی. ( حامص ) مرکب از ( «دوز» ماده مضارع دوختن +«ی » پسوند حاصل مصدر ) اما همیشه به صورت مرکب آید، چنانکه: رودوزی، تودوزی، ته دوزی، بخیه دوزی، خامه دوزی، ملیله دوزی، پیراهن دوزی. چادردوزی، پرده دوزی، زیردوزی، زردوزی، پولک دوزی و جز آن. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده «دوز» و ترکیبات آن در جای خود شود.

فرهنگ فارسی

خاور شناس هلندی ( و.۱۸۲٠ف.۱۸۸۴م. ) وی در کالج لیدن معلم عربی بود و بتحقیق در تواریخ دول اسلامی در اندلس و مغرب اشتغال داشت.از آثار مهم اوست: [[ذیل قوامیس عرب ]] ( ۲ جلد بفرانسوی ) (( قاموس مشروح اسمی البسه در نزد عرب ) ).
رو دوزی. تو دوزی.

جمله سازی با دوزی

💡 دلا چو دیده بدوزی ز دید هر دو جهان چو شاهباز کنی دیده بر رخ شه باز

💡 قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتا هست مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی

💡 دریاب که هم روزی بودم ز سر سوزی با چون تو جگر دوزی روزی به شب آورده

💡 چه غم ار به تیر غمزه دل قبریت بدوزی دل مرغ کشته را خود غم بابزن نباشد

💡 خویش را چه میسوزی زهد را بر آتش ریز کیسها چه میدوزی نقدها ترا رامست

جستجو یعنی چه؟
جستجو یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
علامت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز