دستفروشی

لغت نامه دهخدا

دست فروشی.[ دَ ف ُ ] ( حامص مرکب ) عمل دست فروش. پیله وری. دوره گردی برای فروش اشیاء کم بها. خرده فروشی. اسباب کم بها و نازل فروشی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دست فروش شود.

فرهنگ فارسی

عمل دست فروش. پیله وری

ویکی واژه

bancarella

جمله سازی با دستفروشی

پیش از رواج غرفه‌های اسنک در سینماها، مواد غذایی به صورت سیار توسط افرادی که در داخل سینما دستفروشی می‌کردند یا در بیرون از سینما تأمین می‌شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پوزیشن
پوزیشن
مطلقه
مطلقه
کص
کص
فال امروز
فال امروز