حیرت زده
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با حیرت زده
دست مژه برداشتنم، عرض تمناست حیرت زدهام شوخی فریاد من این است
کنیزان سیه بخت اندرین کار همه حیرت زده چون نقش دیوار
حیرت زدهٔ نامهٔ سر در گم خویشیم شد نام فراموش، به پایان چه نویسیم؟
چون آینه از دیدهٔ حیرت زده، شادم از کف ندهم فیض لقایی که تو داری
در خاطر عاشق نبود را تردد در دیده حیرت زده وسواس طلب نیست
این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست حیرت زده است هرکجا آگاهی ست