درین وحشت سرای آدمی خوار که هیچش نزد دانا نیست مقدار
شبی چون زنگیان آدمی خوار سراپا زهر همچون سهمگین مار
نه شب زنگی آدمی خوار بود و یا هندوی زشت کردار بود
پری شد در دلم زین آدمی خوار بفضل خویش زین دیوم نگهدار
نظر بر ماهِ تابان گر فکندم به چشمم آدمی خواری برآید
آدم زنده هم نمانده، دریغ کآدمی خوار گشته قابلهها