به که نطق خویش از اهل زمان دارم دریغ نغمه داودی از آهن دلان دارم دریغ
دم جان بخش را تأثیر در آهن دلان نبود نسازد قرب روح الله روشن، چشم سوزن را
آینه آهن دلی باید که تا زخمش کشد زخم آیینه نباشد درخور آیینه دان
چرخِ آهن دل ز سوزِ دردمندان فارغ است نیست در مِجمَر سرایت آه و دودِ عود را
آهن دلان به آه ملایم نمی شوند چون قفل بسته را به نفس وا کند کسی؟
آهن دلش از ناله نشد نرم چه حاصل کز سینه من کوره حداد توان کرد