لغت نامه دهخدا
( آموزگاری ) آموزگاری. [ زْ / زِ ] ( حامص مرکب ) چگونگی و عمل و صفت آموزگار. تعلیم.
( آموزگاری ) آموزگاری. [ زْ / زِ ] ( حامص مرکب ) چگونگی و عمل و صفت آموزگار. تعلیم.
( آموزگاری ) ۱ - چگونگی و عمل آموزگار تعلیم معلمی. ۲ - معلمی مدرس. ابتدائی.
عمل و شغل آموزگار.
💡 اخوان تا بیست سالگی در مشهد بود و مدرسه فنی (دبیرستان) را که تمام کرد به تهران آمد و چند سالی در حومهٔ تهران به کار آموزگاری پرداخت. سپس از دهه چهل از طرف وزارت فرهنگ مأمور به خدمت در کتابخانه ملی شد.
💡 او علاوه بر کار کردن به عنوان یک طراح رقص، آموزگاری تأثیرگذار برای بازیگران در رقص و حرکت به حساب میآمد. او از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۹۳ در مدرسه جولیارد، آنچه را «روش رقصیدن» مینامید، آموزش داد.
💡 اعظم طالقانی پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، جامعه زنان انقلاب اسلامی را به خواست پدرش و با آرمان آموزش زنان و حل مشکلات آنها بنیان گذاشت. سپس نماینده مجلس نخست شورای اسلامی شد و پس از آن دوباره به آموزگاری پرداخت. او از سال ۱۳۶۳ دبیر کل جامعه زنان انقلاب اسلامی نیز بود.
💡 با سعادت باشیا هرجا که باشی نیکبخت کز سعادت بخت را آموزگاری کردهای
💡 او آموزگاری صبور و دلسوز برای همه آموزگاران که سرنوشت علمی دانشآموزان ایران را به عهده داشتند، بود. نه این ادعای راقم سطور باشد، بل نظر همه کسانی است که معاشر، همدم و فخر شاگردی وی را داشتهاند.
💡 در جبلت داشت عقل وعفت و مهر و ادب را جز خدایش کس نبد در هیچ وصف آموزگاری