بسیچ

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- سامان جهاز اسباب وسایل. ۲- سلاح ساز جنگ. ۳- رخت سفر. ۴- ( اسم ) ساختگی آمادگی آماد. سفر شدن. ۵- قصد اراده عزم عزیمت. ۶- آماده ساختن نیروی نظامی و تمامی ساز و برگ سفر و جنگ ۷- تجهیزات

ویکی واژه

تهیه، آمادگی. احتمالا مترادف با بسیج، به استناد ابیات شاهنامه طلبیدن، کسب نمودن. پسیچ. نشاید درنگ اندرین کار هیچ/ کجا آید آسایش اندر بسیج «فردوسی»
بسیچ ممکن است در زبان معیار باستان به دو بخش بَ از حروف تعجب و سیچ به معنی ریدن غیر اختیاری باشد. در جنگ‌های میدانی دوران باستان دیدن حالات فوق در افراد ترسیده، زخمی و کُشته شده خیلی طبیعی بود، بدین سبب بسیچ یادگار صحنه‌های نبرد آن دوران است.

جمله سازی با بسیچ

بدو گفت ازین خود میندیش هیچ هشیواری و رای و دانش بسیچ
ز جیحون گذر کن میاسای هیچ سپه برگش و رزم توران بسیچ
داری از این خوی مخالف بسیچ گرمی و صد جبه و سردی و هیچ
تهمتن چو بشنید گفتار اوی بسیچید و زی جنگ بنهاد روی
که چندین به خون سیاوش مپیچ که آرام خوار آید اندر بسیچ
اگر هوشمندی ره حق بسیچ ز تعلیم و تنبیه گردن مپیچ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال چای فال چای فال ای چینگ فال ای چینگ