بزمگاه

واژه بزمگاه به مکانی اطلاق می‌گردد که مأمن شادی، سرور و برپایی جشن‌ها و مهمانی‌هاست. در مفهوم عام‌تر، این مکان فضایی است که در آن، مؤلفه‌های عیش و نوش، از جمله باده‌نوشی، با شور و نشاط تداعی‌گر خوشگذرانی و وجد و پایکوبی است. در حقیقت، بزمگاه را می‌توان به عنوان کانون برگزاری مراسم شادمانه و محفلی برای تجدید قوا و گذران اوقات به کام دل تعریف نمود. در این مکان، مؤلفه‌های بصری و شنیداری، اعم از تزئینات فاخر، موسیقی دلنشین و حضور میهمانان با روحیه شاد، همگی در راستای خلق فضایی مملو از سرور و ابتهاج گرد هم می‌آیند. بزمگاه، فراتر از یک مکان فیزیکی، تجسمی از فرهنگ غنی برگزاری جشن‌ها و گردهمایی‌های شاد در ادوار مختلف بوده و همواره به عنوان نمادی از شادی و دورهمی‌های پرطراوت شناخته شده است.

لغت نامه دهخدا

بزمگاه. [ ب َ ] ( اِمرکب ) مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. ( برهان ). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم ِ [یعنی از قبیل ِ] منزلگاه و مجلسگاه. ( آنندراج ). مجلس شراب. ( انجمن آرای ناصری ). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. ( یادداشت بخط دهخدا ):
بقلب اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ.فردوسی.که روشن شدی زو همه بزمگاه
بیاور که ما را ببزمست راه.فردوسی.شما را از آسایش و بزمگاه
گران شد بدینسان سر از رزمگاه.فردوسی.به زهراب شمشیر در بزمگاه
بکوشش توانمْش کردن تباه.فردوسی.باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه
شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار.فرخی.همین بزمگاه دلارای اوست
در این نغز تابوت هم جای اوست.( گرشاسب نامه ص 134 ).در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.ناصرخسرو.به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام
به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب.مسعودسعد.وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی
همچو قضا کامکار همچو قدر کامران.خاقانی.بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیه خیول و تغشیه فیول بیاراستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ).
با هزاران هزار زینت و ناز
بر سر بزمگاه خود شد باز.نظامی.مرا در بزمگاه شاه بردند
عطارد را ببرج ماه بردند.نظامی.ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه
که آباد باد از تو این بزمگاه.نظامی.چو شاهان نشستند در بزم شاه
شد آراسته حلقه بزمگاه.نظامی ( از آنندراج ).بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام.حافظ.عرصه بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال.حافظ.حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه این بزمگاه از او.حافظ.تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود
فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد.کلیم ( از آنندراج ).- بزمگاه آراستن؛ بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن:
بپخت وبخوردند و می خواستند

فرهنگ معین

(بَ ) (اِمر. ) مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه.

فرهنگ عمید

مجلس عیش و عشرت، جای جشن و مهمانی و باده گساری.

فرهنگ فارسی

بزمگه، مجلس عیش و عشرت، جای جشن و مهمانی
( اسم ) ۱- مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیافت خانه.

ویکی واژه

مجلس شراب و جشن و جای عیش و شادمانی و ضیاف خانه.

جمله سازی با بزمگاه

طلعت دوست بین و دم درکش شاد بنشین به بزمگاه وصول
فرود آمدی اندر آن بزمگاه سوی تاج من کرد هرگه نگاه
خوش آن شبی که دهم ساز بزمگاه سرور خیال روی ترا شمع بزمگاه کنم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت