برهم یک اسم مردانه است که در زبان کردی به معنای بهره و حاصل به کار میرود. این نام همچنین به عنوان نام خوانندهای به نام برهم حسن شناخته میشود که در میان مردم کردی محبوبیت دارد. برهم به عنوان یک واژه، نماد دستاورد و موفقیت است و میتواند نشان دهنده تلاش و کوشش فرد باشد. به همین دلیل، این نام به نوعی به امید و آرزوهای بزرگ در زندگی اشاره دارد. برهم حسن با آثارش توانسته است تأثیر عمیقی بر فرهنگ کردی بگذارد و با صدای دلنشین خود، احساسات و تجربیات انسانی را به زیبایی منتقل کند. این نام به عنوان نمادی از هویت فرهنگی و هنری نیز شناخته میشود و برای بسیاری از مردم یادآور ارزشهای سنتی و مدرن است.
برهم
لغت نامه دهخدا
بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخورد
وز آن می پرستان برآورد گرد.فردوسی.- برهم آمدن؛ بروی یکدیگر آمدن. بر یکدیگرقرار گرفتن: اغتماض؛ برهم آمدن چشم.
- برهم افتادن؛ بر روی هم قرار گرفتن:
خوشا عشرت که خاطر در هم افتد
غم و اندوه در دل برهم افتد.ظهوری.- || با یکدیگر گلاویز شدن. جنگ تن به تن کردن: آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی برپای شد و برهم افتادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467 ).
- برهم اوفتادن؛ مجعد شدن. روی هم افتادن و نامنظم شدن:
مویت رها مکن که چنین برهم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد.سعدی.- برهم بستن سخن؛ سر هم کردن سخن. بافتن سخن. سخن دروغ بافتن [: سجاع بنت حارث ] سخنها برهم بستی که از آسمان آمد. ( مجمل التواریخ و القصص ).
- برهم چیدن؛ بروی هم آوردن. روی هم چیدن و جمع کردن:
ز بس داغ تو برهم چیده ام در سینه سوزان
چراغ اهل دل روشن شد از کاشانه ام امشب.علی قلی بیگ ( از آنندراج ).- برهم دریدن؛ از هم جدا ساختن. پراکنده کردن:
همه میمنه پاک برهم درید
بسی ترگ وسر بُد که شد ناپدید.فردوسی.همه لشکر روم برهم درید
کسی از یلان خویشتن را ندید.فردوسی.- برهم شکستن؛ خرد شدن. تکه تکه گشتن:
کمانها همه پاک برهم شکست
سوی نیزه بردند و شمشیر دست.فردوسی.- || شکست دادن.از هم پراکنده ساختن:
بسا رزمگاها که آن پیل مست
به حمله سپه پاک برهم شکست.فردوسی.- برهم کردن؛ درشاهد ذیل از تذکرةالاولیاء عطار این ترکیب آمده است و علی الظاهر پهلوی هم قرار دادن و درآمیختن و با هم متحد ساختن معنی میدهد: بایزید گفت [ به سگ ] تو پلیدظاهر و من پلیدباطن بیا تا هر دو برهم کنیم تا بسبب جمعیت بود که از میان ما پاکی سر برکند.
- برهم گذاشتن؛ بروی هم قرار دادن.
|| ( ص مرکب ) مجتمع. ( آنندراج ). فراهم آمده و مجتمع. ( ناظم الاطباء ).
- برهم اندام؛ اندام بهم درآمده و درهم پیچیده و برهم نشسته و مجتمع:فُواق؛ مرد بلندقامت مضطرب و برهم اندام. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
مصحف مرهم جمع براهم.
فرهنگ اسم ها
معنی: بهره، حاصل، نام خوانندةکرد زبان «برهم حسن» ( نگارش کردی
ویکی واژه
پریشان، مضطرب.
جمله سازی با برهم
رخ به جفا در نکشم وز وفا برهمه عشّاق دوانم فرس
برهم زنند منزل و مأوای یکدیگر ویران کنند خیمه و خرگاه خویشتن