برخواندن

لغت نامه دهخدا

برخواندن. [ ب َ خوا / خا دَ ] ( مص مرکب )خواندن. قرائت کردن: چون یوسف بن عمرو این نامه را برخواند بفرمود تا آن مرد را گردن زدند. ( ترجمه طبری بلعمی )... چون این نامه برخوانی نگر تا آنجا درنگ نکنی و باز پس آیی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
ز سر کنگره برخواند مرد ملکا.ابوالعباس.جز از نام ایشان بگیتی نماند
کسی نامه رفتگان برنخواند.فردوسی.فرستاده را پیش بنشاندند
بفرمود تا نامه برخواندند.فردوسی.به خرادبرزین چنین گفت شاه
که این نامه برخوان به پیش سپاه.فردوسی.براه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مرا و شعر غزی.منوچهری.در سایه گل باید خوردن می چون گل
تا بلبل قوالت برخواند اشعار.منوچهری.بونصر مشکان نامه بستد... و بآواز بلند نامه را برخواند. ( تاریخ بیهقی ).
قدر شب اندر شب قدر است و بس
این بخوان از سوره و معنی بیاب.ناصرخسرو.غافل منشین ز دیو و برخوان
برصورت خویش سورةالتین.ناصرخسرو.ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان
یکی جریده پیشینیان به پیش آور.ناصرخسرو.اگر نخواندی نعم الختن برو برخوان
اگر ندیدی دفن البنات شو بنگر.خاقانی.وگر در راه اودیدی گیایی
ببوییدی و برخواندی ثنایی.نظامی. || در میان نهادن. گفتن. خواندن:
بسی برخواند از این افسانه با دل
چو عشق آمد کجا صبر و کجا دل.نظامی.ورجوع به خواندن شود. || بیان کردن. اظهارکردن. || نسبت دادن و منسوب کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خواندن قرائت کردن.

جمله سازی با برخواندن

اما آن‌چه نصیب خاص بود آن است که چون کتابی بینند و دانند که مؤلف آن بدین فن علم، عالم بوده است و محقق، رعایت حقوق آن بهتر کنند و برخواندن آن و یادگرفتن آن به‌جدتر باشند و مراد خواننده و صاحب کتاب از آن بهتر بر آید واللّه اعلم بالصواب.
بدادند نامه چو برخواندند ز شادی همه جان برافشاندند
احمد بصری گوید سهل بن عبداللّه را بسیار خدمت کردم هرگز ندیدم که از سماع قرآن و ذکر، هیچ تغیّر در وی آمدی بآخر عمر رسید پیش او این آیت برخواندند. فَالْیَوْمَ لایُؤ ْخَذُ مِنْکُم فِدْیةٌ.
رازل نه همانا که بدی همچو نظامی در صدر نظام الدین برخواندن اشعار
خط سبزت توان برخواندن از دور بشبگیر از چراغ روشن گل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال مکعب فال مکعب فال چای فال چای