براستا

لغت نامه دهخدا

براستا. [ ب ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: ب + راستا ) براستای. در حق. درباره ٔ. درباب.( فرهنگ فارسی معین ): اینک عنان با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی. ( تاریخ بیهقی ). و هارون براستای وی ( فضل برمک ) آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 415 ).
براستا. [ ب ِ ] ( ص، اِ ) رهنمای دانا و هشیار. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(بِ ) (حراض. مر. ) = براستای: در حق، دربارة، درباب.

ویکی واژه

مر.)
براستای: در حق، دربارة، درباب.

جمله سازی با براستا

💡 براستان که برون زاستانه‌اند، گریست چو دیدکج‌منشان را بر آستان رستم

💡 براستان که گدایان آستان توایم و گر ترا غم کار گدا بود غم نیست

💡 سربر آستان روبراستان کای مقربان روزبازخواست یارئی کنید در شفاعتم نزد حضرت قبله‌گاه من

💡 دو تن هم براستاده ز ایشان به هم بدی یکتن از ما نه بیش و نه کم

گودال یعنی چه؟
گودال یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز