امان

آمان یک سرزمین خیالی در افسانه‌های تالکین است که به نام‌های سرزمین‌های نامیرا یا قلمروی مبارک نیز شناخته می‌شود. این سرزمین محل زندگی والار و سه خانواده بزرگ الف‌ها: وانیار، برخی از نولدور و برخی از تلری است. آمان قاره‌ای است که در دوردست‌های غرب سرزمین میانی و در آن سوی اقیانوس بلگائر قرار دارد. جزیره تول ارسئا نیز در ساحل شرقی آن واقع شده است. در پایان دوره دوم، آمان از سطح زمین ناپدید شد و به قلمروی دیگری پیوست که دسترسی به آن با ابزارهای معمول سفر ممکن نیست. الدامار، به معنای سرزمین الف‌ها، منطقه‌ای ساحلی در آمان است که توسط الف‌ها ساخته شده و بخشی از والینور به شمار می‌آید. واژه الدامار به معنای سرزمین والار است و در رمان هابیت به آن فائری گفته می‌شود. این منطقه دارای جنگل‌های زیبا و سرسبز است. ابعاد دقیق الدامار مشخص نیست، اما فاصله بین خلیج الدامار و کوهستان پلوری چند ده مایل برآورد می‌شود.

لغت نامه دهخدا

امان. [ اَ ] ( ع مص ) ایمن شدن. ( مصادر زوزنی ). بی ترس و بیم گردیدن. بی بیمی. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). زنهاری. ( منتهی الارب ) ( بهار عجم ). بی خوف بودن و ایمنی. ( آنندراج ). آرامش و اطمینان. ( از اقرب الموارد ):
آنرا پس سختی ز همه رنج امان بود
وین را پس سختی ز همه رنج امان است.منوچهری.یافته و بافته ست شاه چو داود و جم
یافته مهر کمال بافته درع امان.خاقانی.ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.خاقانی.وگر خواهی کزین منزل امان آن سرایابی
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.خاقانی.بعدل و احسان و امن و امان بیمن کفالت و حسن ایالت شمس المعالی آراسته گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
کنج امان نیست درین خاکدان
مغز وفا نیست درین استخوان.نظامی.اقصای برّ و بحر بتابید عدل او
آمد ز تیغ حادثه بر باره امان.سعدی. || امن بودن شهر. امنیت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) پناه. ( ناظم الاطباء ). آنکه یا آنچه بدان پناهنده شوند:
حلم اوچون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن.منوچهری.اینک امام حق و امان زاهل روزگار
اینک حریم ایمن و خورشید بی زوال.ناصرخسرو.تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد. ( گلستان ).
ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار
تا از عذاب و خشم توجان در امان شود.سعدی.با باز در زمان تو تیهو مصاحب است
با شیر در امان تو آهو معانق است.سلمان ساوجی.- در امان بودن؛ در پناه بودن. ( فرهنگ فارسی معین ):
ای خواجه دل تو شادمان باد
جان تو همیشه در امان باد.مسعودسعد.بخرمی و بخیر آمدی و آبادی
که از صروف زمان در امان حق بادی.سعدی. || مهلت. ( فرهنگ شعوری ). فرصت. وقت. با فعل «دادن » استعمال می شود. رجوع به امان دادن شود. || زنهار. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): گفت چون چاره نیست لابد امانی باید از جهت خداوند سلطان. ( تاریخ بیهقی ).
کسی کز آسمان باید امانش
نباید بود زیر آسمانش.امیرخسرو دهلوی.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع. ] ۱ - (اِمص. ) بی ترسی، ایمنی. ۲ - (اِ. ) زنهار، پناه.

فرهنگ عمید

۱. بی ترسی، ایمنی.
۲. آسایش، آرامش.
۳. (شبه جمله ) امان بدهید.
۴. (اسم ) امان نامه.
* امان خواستن: (مصدر لازم ) زنهار خواستن، پناه خواستن.
* امان دادن: (مصدر لازم )
۱. کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن.
۲. فرصت دادن، زمان دادن.
* امان یافتن: (مصدر لازم ) در پناه کسی درآمدن، زنهار یافتن.

فرهنگ فارسی

پناه و زنهاری، بی ترس شدن، بی بیم شدن، بی ترسی، ایمنی، زنهاری، آسایش و آرامش
۱ - ( مصدر ) بی بیم شدن. ۲ - ( اسم ) بی ترسی ایمنی. ۳ - حفاظت عنایت. ۴ - ( اسم ) زنهار پناه. یا امان کسی را بریدن. او را بستوه آوردن. یا در امان بودن. در پناه بودن.
بصیغه تثنیه مادر و پدر بطریق ابوان یا مادر و خاله.

فرهنگ اسم ها

اسم: امان (پسر) (عربی، ترکی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: amān) (فارسی: اَمان) (انگلیسی: aman)
معنی: نترس شدن، ایمنی، حفاظت، زنهار، آرامش، عنایت، بی بیم شدن، بی ترس، ایمن، پناه

دانشنامه آزاد فارسی

اَمّان
رجوع شود به:عمان

ویکی واژه

بی ترسی، ایمنی.
زنهار، پناه.

جملاتی از کلمه امان

غلامان مردانه دارد بسی نبیند ولی روی او را کسی
این بهر امان کرد و ازو در خطر افتاد وآن آتش ازو جست نصیبش شرر آمد
بده بوی خیالت را امانت که این بهر گدای من نگهدار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال زندگی فال زندگی فال انبیا فال انبیا فال میلادی فال میلادی