افهام

لغت نامه دهخدا

افهام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ فِهْم. ( ناظم الاطباء ):
ای دریغا عرصه افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق.مولوی.
افهام. [ اِ ] ( ع مص ) فهمانیدن. ( منتهی الارب ). فهمانیدن و دریابانیدن. ( آنندراج ). دریابانیدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( زمخشری ) ( المصادر زوزنی ). دریاوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فهمانیدن و دریافت کنانیدن. فهماندن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع. ] (مص م. ) یاد دادن، فهماندن.
( اَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ فهم، دانش ها، فهم ها.

فرهنگ عمید

= فهْم

فرهنگ فارسی

جمع فهم، فهماندن، معنی یاامری رابکسی حالی کردن
( مصدر ) یاد دادن دانا کردن فهماندن.

ویکی واژه

یاد دادن، فهماندن.
جِ فهم؛ دانش‌ها، فهم‌ها.

جمله سازی با افهام

میر ابوالفتح آنکه لوح دانشش بر سر افهام و اذهان می‌زنم
اسوافهام ۲۹٫۵۷ کیلومترمربع مساحت و ۶٬۹۳۵ نفر جمعیت دارد.
زنکته های تو افهام بابسی کوشش بکنه معنی یک لفظ مختصر نرسند
بمدح تو نرسد دست هیچ فکر که تو ورای صورت افهام و صوت افواهی
آنگاه که از میدان آیی سوی دیوان از حل تو و عقد تو خیره شود افهام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
قرین
قرین
ژرف
ژرف
گوت
گوت
مطلقه
مطلقه