اغبر

لغت نامه دهخدا

اغبر. [ اَ ب َ ] ( ع ص، اِ ) گردآلوده. ( آنندراج ). آنچه برنگ خاکی باشد. و مؤنث: غَبراء. ج، غُبر. ( از اقرب الموارد ). || گرگ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || سال قحط. ( آنندراج ): عام اغبر؛ سال قحط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رونده. گذرنده. ( از اقرب الموارد ): عز اغبر؛ارجمندی درگذرنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال: «لایغرنک عز الدنیا فانه اغبر». ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(اَ بَ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - گردآلود. ۲ - خاکی رنگ، خاکی.

فرهنگ عمید

۱. گردآلود.
۲. خاکی رنگ، تیره رنگ.
۳. گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن ).
۴. رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد.

فرهنگ فارسی

گرد آلود، خاکی رنگ، تیره رنگ، مونث آن غبرائ
( صفت ) ۱ - گرد آلود. ۲ - گردرنگ خاک رنگ خاکی. یا بساط اغبر. زمین. یا کر. اغبر. زمین.

ویکی واژه

گردآلود.
خاکی رنگ، خاکی.

جمله سازی با اغبر

جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
پر کرد مر این حقه اغبر ز زبرجد یاقوت و در و لعل و گهر زمرد و بسند
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
بحشمت دست جاه تو گرفته مرکز اغبر برفعت می‌شود پای قدر تو سپرده قبهٔ خضرا
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند فال راز فال راز فال رابطه فال رابطه