اغبر
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. خاکی رنگ، تیره رنگ.
۳. گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن ).
۴. رونده، گذرنده، آنچه درگذرنده باشد.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - گرد آلود. ۲ - گردرنگ خاک رنگ خاکی. یا بساط اغبر. زمین. یا کر. اغبر. زمین.
ویکی واژه
خاکی رنگ، خاکی.
جمله سازی با اغبر
جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
پر کرد مر این حقه اغبر ز زبرجد یاقوت و در و لعل و گهر زمرد و بسند
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
بحشمت دست جاه تو گرفته مرکز اغبر برفعت میشود پای قدر تو سپرده قبهٔ خضرا
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند