اشجار

لغت نامه دهخدا

اشجار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شَجَر. درختان. || ج ِ شَجْر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شجر شود.
اشجار. [ اِ ] ( ع مص ) رویانیدن زمین درخت را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ شجر، درختان.

فرهنگ عمید

= شجر

فرهنگ فارسی

درختان، جمع شجر
( اسم ) جمع شجر درختان.

ویکی واژه

جِ شجر؛ درختان.

جمله سازی با اشجار

قلم شود همه اشجار و تا به یوم نشور شوند جن و ملک سر بسر صحیفه نگار
نپرسی اینهمه الوان و چاشنی ز‌ کجاست که در شمار بساتین و برگ اشجارست
ثمر فاسد شود اشجار عاطل نشد ز آن کشت جز خاریت حاصل
حسن اشجاری (زاده ۱۰ مرداد ۱۳۵۸فومن) بازیکن سابق و مربی فوتبال اهل ایران می‌باشد.
بصر ز صورت او عالم صور گردد اگر نگاه کنی ژرف سوی آن اشجار
شربت کافور ریخت در گلوی جویبار نشتر الماس گون بر رگ اشجار زد