باشنده

باشنده واژه‌ای فارسی است که به معنای اهل، ساکن، مقیم و قاطن به کار می‌رود. این واژه که نعت فاعلی از مصدر باشیدن است، بر کسی اطلاق می‌شود که در مکانی سکونت دارد یا به آن تعلق دارد. در متون قدیمی فارسی، به کرات برای اشاره به ساکنان یک منطقه، شهر یا کشور استفاده شده است. در معنای گسترده‌تر، این واژه می‌تواند به هر کسی که در سرزمینی زندگی می‌کند و به آنجا تعلق خاطر دارد، اشاره کند. این واژه صرفاً به معنای سکونت فیزیکی نیست، بلکه می‌تواند شامل وابستگی‌های فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی به یک مکان نیز باشد. به عنوان مثال، در تاریخ ایران، واژه باشنده برای توصیف مردمی که در قلمرو پادشاهی زندگی می‌کردند و تابع قوانین آن بودند، به کار می‌رفته است.

کتاب‌هایی مانند صراح اللغة، منتهی الارب، آنندراج و ناظم الاطباء همگی به این واژه و معانی مختلف آن اشاره کرده‌اند. همچنین، در متون تاریخی مانند مجمل التواریخ گلستانه، از باشنده برای توصیف اقوام و گروه‌هایی که در مناطق مختلف، از جمله هندوستان، سکونت داشتند، استفاده شده است. این نشان می‌دهد که واژه باشنده از دیرباز جایگاه ویژه‌ای در زبان و ادبیات فارسی داشته و برای بیان مفهوم تعلق به یک مکان به کار می‌رفته است.

لغت نامه دهخدا

باشنده. ( ش َ دَ / دِ ) ( نف ) نعت فاعلی از باشیدن. || اهل. ( صراح اللغة ). قاطن. ( منتهی الارب ). ساکن. ( صراح اللغة ) ( آنندراج ). مقیم. ( ناظم الاطباء ). ج، باشندگان: و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده...( مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشندگان شود.

فرهنگ عمید

۱. حاضر، موجود.
۲. ساکن، مقیم، آرام گیرنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ساکن مقیم آرام گیرنده. جمع: باشندگان.

ویکی واژه

//
ساکن، مقیم، مستقر

جمله سازی با باشنده

روبروی آرامگاه شیرین بکا، بنایی هشت‌گوش متعلق یه سده ۸ باشنده است.
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
باشنده شد به کوی خرابات یار من ای کاشکی به کوی مراعات باشدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال لنورماند فال لنورماند فال رابطه فال رابطه