راضی کردن

لغت نامه دهخدا

راضی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خرسند و شادمان کردن. ( ناظم الاطباء ). مسرور کردن. خشنود ساختن. || قانع کردن. وادار بقبول کردن. قبولانیدن: همگنان را راضی کردم مگر حسود را.( گلستان ).
مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.حافظ.|| مطمئن نمودن و خاطر جمع کردن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خردسند و شادمان کردن. مسرور کردن.

ویکی واژه

persuadere
soddisfare

جمله سازی با راضی کردن

طرح نراقی در مورد بانک ملی جنجال زیادی برانگیخت، الله‌یار صالح وزیر دارایی و جواد عامری وزیر دادگستری خود را به مجلس رساندند و در حالی که دو فوریت طرح، رأی آورده و مجلس در آستانه رأی دادن به طرح بود، با بحث و کشمکش فراوان مجلس را راضی کردند که رأی گیری را به جلسه بعد بیندازد.
این چه جهل است عاقبت اندیشه کن ای بی خبر خلق راضی کردن و حق را ز خود آزردنت
ناپلئون سوم که خود یکی از بانیان وحدت ایتالیا بود ازین پس به سدی در برابر وحدت کامل تبدیل شد. وی که از حمایت کاتولیک‌های فرانسه برخوردار بود برای راضی کردن آنها از قدرت سیاسی پاپ حمایت می‌کرد و مانع پیروزی گاریبالدی در حمله ۱۸۶۷ به رم شد.
احمد احرار همزمان با انقلاب ۱۳۵۷ در خارج از ایران بود. در آنجا دوستان و همکاران وی او را راضی کردند که از بازگشت به ایران خودداری کند تا اوضاع آرام گیرد. اما هرگز چنین نشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آهنگر
آهنگر
اوج
اوج
فراخوانی
فراخوانی
حوصله
حوصله