کلمهی «حرض» در زبان عربی به معنای تحریک، ترغیب یا تشویق کسی به انجام کاری است و معمولاً برای بیان عملی به کار میرود که فرد را به اقدامی مشخص سوق میدهد، بهویژه وقتی قصد و انگیزه در آن نقش دارد. این واژه در متون دینی و ادبی عربی کاربرد فراوان دارد و میتواند هم مثبت باشد، مانند تشویق به کار نیک، و هم منفی، مانند تحریک به گناه یا ظلم. ریشهی حرض در عربی به معنای برانگیختن و وادار کردن است و نشاندهنده تأثیرگذاری بر اراده یا تصمیم فرد دیگر است. در قرآن و احادیث، «حرض» معمولاً برای اشاره به کسانی به کار رفته که دیگران را به فساد، جنگ یا گناه وادار میکنند و گاهی با عبارات مشابه مانند «یحرّضون» یا «استحرض» همراه است. این واژه با مفاهیمی مانند تشویق، ترغیب، تحریک، وادار کردن و برانگیختن هممعنی است و در مکالمات روزمره و متون رسمی عربی کاربرد دارد.
حرض
لغت نامه دهخدا
گفت صبری کن بر این رنج و حرض
صابران را لطف حق بخشد عوض.مولوی.باغ چون جنت شود دارالمرض
زرد و ریزان برگ او اندر حرض.مولوی.رهگذر بود و بمانده از مرض
در یکی گوشه خرابی بر حرض.مولوی.|| گل عصفر چیدن. || خداوند معده تباه شدن. || خیو در گلو گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || حرض نفس؛ فاسد و تباه کردن خود را. || فروبردن آب دهن بر اندوه و خشم. ( تاج المصادر بیهقی ).
حرض. [ ح ِ رَ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ حِرْضة.
حرض. [ ح ُ رُ / ح ُ ] ( ع اِ ) اشنان. ( مهذب الاسماء ). غاسول. اشنان القصارین.
حرض. [ ح َ رِ ] ( ع ص ) مرد بیمار برجای مانده گداخته جسم که برخاستن نتواند. || آنکه اندوه یا عشق تن او گداخته بود. || آنکه او سلاح ندارد. || مرد بیمار فاسدرای.
حرض. [ ح َ رَ ] ( ع اِمص ) گداختگی جسم. || فساد مذهب. تباهی رای و عقل. || ( ص ) مرد بیمار برجای مانده گداخته جسم. || مرد عاجز درمانده مشرف بر مرگ. || مرد بی خیر یا آنکه از او امید خیر و بیم نباشد. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در آن مساوی باشد. و گاه جمع آن بر اَحْراض و حُرضان و حَرَضة آید. || آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد. || آنکه سلاح نتواند گرفت و حرب نتواند کرد. || مرد برجامانده و زمین گیر که برخاستن نتواند. || بلایه از مردم و سخن. ( منتهی الارب ). || لاغر و نحیف از بیماری. و منه قوله تعالی: حتی تکون حرضاً. ( قرآن 85/12 ). || ناقةحرض؛ ناقه لاغر و نزار. || ( اِ ) کنار. || کرانه جامه. طره جامه. ( منتهی الارب ).
حرض. [ ح ُ رُ / ح َ رَ ] ( اِخ ) نام وادیی به مدینة.
حرض. [ ح َ رَ ] ( اِخ ) شهری در یمن بطرف مکه که بنام حرض بن خولان بن عمرو حمیری نامیده شده است واکنون در میان خولان و همدان است. ( معجم البلدان ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
شهری در یمن بطرف مکه
دانشنامه عمومی
حرض ۱۱۱٬۲۱۴ نفر جمعیت دارد.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«حَرَض» (بر وزن مرض) به معنای چیز فاسد و ناراحت کننده است، در اینجا به معنای بیمار، نحیف، لاغر و مشرف بر مرگ می باشد.
(بر وزن فرس) بی فایده. (مفردات) صحاح آن را فاسد گفته است: «رجل حرض ای فاسد مریض فی ثیابه» و از ابو عبیده نقل کرده: حرض آن کسی است که اندوه یا عشق او را ذوب و فانی کرده است به خدا آنقدر یوسف را یاد میکنی نا از کار افتاده شوی یا بمیری. تحریض به معنی بر انگیختن و ترغیب است راغب گوید:گویا آن در اصل از بین بردن حرض است دراقرب گوید: «حرضّ فلاناً:ازال عنه تاحرض»معنی آیه: ای پیغمبر مؤمنان را بر جهاد ترغیب کن.
ویکی واژه
جمله سازی با حرض
ره گذر بود و بمانده از مرض در یکی گوشهٔ خرابه پر حرض
عذاب و رنج به ترکیب دشمنانش درند چو حرض و زهر به ترکیب مور و مار اندر
گفت صبری کن برین رنج و حرض صابران را فضل حق بخشد عوض
باغ چون جنت شود دار المرض زرد و ریزان برگ او اندر حرض
یکی شهوت دگر کبر و غضب دان ریا و حرض و بخل است و حسد دان