تشدد

لغت نامه دهخدا

تشدد. [ ت َ ش َدْ دُ ] ( ع مص )سخت شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). سخت و دشوارشدن کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سختی نمودن در چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سختی کردن در کار. ( از المنجد ). سختی کردن.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شدت و قوت آشکار کردن. ( از متن اللغة ). || تقوی. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || ( اِمص ) درشتی و سختی و تندی و تعدی و ظلم. سختی در غضب. ( ناظم الاطباء ): دست رد بر روی التماس سلطان نهاد و راه تمرد و تشدد پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 290 ).

فرهنگ معین

(تَ شَ دُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) سخت شدن، سختی کردن.

فرهنگ عمید

۱. سخت شدن.
۲. سختی کردن، درشتی کردن.

فرهنگ فارسی

سخت شدن، سختی کردن، درشتی کردن
۱-( مصدر ) سخت شدن سختی کردن تندی نمودن. ۲- راندن دواندن. ۳-( اسم ) سختی درشتی. جمع: تشددات.

ویکی واژه

tensione
سخت شدن، سختی کردن.

جمله سازی با تشدد

هم از تفقد آن یک ستم به جای ستم هم از تشدد این یک بلا به جان بلاست
به تشدد دهان کند همه باز گاه گاهی برآورد آواز
پیوسته از تشدد او مدعی دین خم گشته زیر اره چو دال مشدد است
این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ ای لبخیل.
وز کف خلق سی چهل ملیون شد برون زین تشدد قانون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پیشه
پیشه
ارق ملی
ارق ملی
هول
هول
فال امروز
فال امروز