ادهمان

فرهنگ معین

(اَ هَ ) (اِ. ) اسب.

ویکی واژه

اسب.

جمله سازی با ادهمان

بعضی از آن قوم که مرتبتِ پیشوایی و منزلتِ مقتدایی داشتند، پیش آمدند؛ انگشتِ خدمت بر زمین نهادند و بنده‌وار دست او را بوسه دادند و از آن ادهمان گام‌زن که به گامی چند عرصهٔ خافقین پیمودندی و از آن اشهبانِ دور میدان که در مضمارِ ضمیر بر وهم سبق گرفتندی، زرده‌ای را که گفتی در سبزه‌زار جویبارِ فردوس چریده‌ست یا بر کنار حدیقهٔ قدس، با براق پروریده غرق در سر افسارِ مرصع و زینِ مغرق به تعاویذِ معنبر چون نسیمِ نسرین مطیّب و به قلایدِ زرّین چون منطقهٔ پروین مکوکب خوش‌لگامی، خرم خرامی، زمین نوردی، بادجولانی،
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کصخل
کصخل
فاسد
فاسد
دارک
دارک
حدس
حدس