دنع

لغت نامه دهخدا

دنع. [ دَ ن َ ] ( ع اِ ) آنچه بیندازد شترکش از شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه بیفتد از اشتر که در آن منفعتی نبود.( مهذب الاسماء ). || خواری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || فرومایگان و ناکسان. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فرومایگی و ناکسی. ( ناظم الاطباء ). || فرزند بی خیر. ( مهذب الاسماء ).
دنع. [ دَ ن َ ] ( ع مص ) خواهان طعام و گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || آزمند و امیدوار طعام گشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فروتنی نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خوار شدن. || ناکس و بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
دنع. [ دَ ن ِ ] ( ع ص ) ناکس بی خیر و بخیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آزمند. ( ناظم الاطباء ). || سفیه. گول. نابخرد. َفسل و کاهل بیخرد. ( یادداشت مؤلف ). بی عقل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || گرسنه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

ناکس بی خیر و بخیل .

ویکی واژه

به زبان فارسی دهنه، در گذشته آلاتی که بر دهان اسب می‌بستند تا او را مهار کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال اعداد فال اعداد فال سنجش فال سنجش فال شمع فال شمع