لغت نامه دهخدا
من ز آغالشت نترسم هیچ
ور بمن شیر رابرآغالی.فرالاوی.نصر سیار بفرمود تا سر کرمانی برداشتند و بسوی مروان فرستاد و ابومسلم یاران خویش را برآغالید و هر دو سپاه بیکدیگر فراز شدند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
تو لشکر برآغال بر لشکرش
ز انبوه ما خیره گردد سرش.فردوسی.می خواه و طرب جوی و ز بهر طرب خویش
می را سببی ساز و براندیش و برآغال.فرخی.