لغت نامه دهخدا
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.بوشعیب.من روزه بدین سرخ ترین آب گشایم
زآن سرخ ترین آب رهی را ده و مسته.منوچهری.تو نکوکار باش تا برهی
با قضاو قدر چرا ستهی.سنایی.در سخاوت چنانکه خواهی ده
لیکن اندر معاملت بِسْته.سنایی.رجوع به ستیهیدن شود.
|| آواز بلند ساختن. || بحث کردن. || غریدن. || سرائیدن. || آزردن. || لگدمال کردن و پایمال کردن صفوف را. ( ناظم الاطباء ).