برپای خاستن

لغت نامه دهخدا

برپای خاستن. [ ب َ ت َ] ( مص مرکب ) انتصاب. ( تاج المصادر ). برپا خاستن. بلند شدن. ایستادن. قیام کردن. بپا خاستن :
چو بشنید جاماسپ برپای خاست
بدو گفت کای خسرو داد راست.فردوسی.چو خسرو چنان دید برپای خاست
از آن کوهسر سر برآورد راست.فردوسی.نپیچید کس سر ز گفتار راست
یکی پیر سر بود برپای خاست.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بلند شدن روی پاها و ایستادن برخاستن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم