خشان

لغت نامه دهخدا

خشان. [ خ ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ خشن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خشان. [خ ِ ] ( ع مص ) درشتی کردن با کسی در سخن یا در کار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رجوع به مخاشنه شود.
خشان. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام جد عبدالعزیزبن بدربن زیدبن معاویه است و اسم او عبدالعزی بود و سپس پیغمبر نام او را تغییر داد. ( از منتهی الارب ).
خشان. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام پسر لای بن عصم است. ( از منتهی الارب ).
خشان. [ خ َ / خ ِش ْشا ] ( اِخ ) بطنی است از مدحج. ( از انساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

بطنی است از مدحج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال حافظ فال حافظ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ای چینگ فال ای چینگ