لغت نامه دهخدا
حرک. [ ح َ رِ ] ( ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه سبک تیزخاطر. ( منتهی الارب ). جوان چست و زیرک.
حرک. [ ] ( ع اِ ) بادروج را به تازی الحرک گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به بادروج شود.
حرک. [ ح َ ] ( اِخ )موضعی است. عبیداﷲبن قیس الرقیات گوید :
ان شیباً من عامربن لؤی
و فتواً منهم رقاق النعال
لم یناموا اذ نام قوم ٌ عن الوتَ
ر بحرک فعرعر فالسخال.( معجم البلدان ).