بوح

لغت نامه دهخدا

بوح. [ ب َ ] ( ع مص ) ظاهر شدن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || باح بسره ، بوحاً و بؤوحاً و بؤوحةً؛ ظاهر کرد راز را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
بوح. ( ع اِ ) اصل. || نره. || فرج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نفس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( نشوءاللغة ص 28 ). || جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اختلاط. ( منتهی الارب ). اختلاط کارها. المثل : ابنک بن بوحک یشرب من صبوحک. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ باحة. ( منتهی الارب ). || نام آفتاب و به این معنی بدون الف و لام است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بدون الف و لام ، از اسماء شمس است. ( ناظم الاطباء ). شمس. ذکا. بیضا. شارق. شرق. مهر. خورشید. حور. آفتاب. ( یادداشت بخط مؤلف ). یوح. رجوع به یوح شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال شمع فال شمع فال زندگی فال زندگی فال عشق فال عشق