لغت نامه دهخدا
همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک
سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ.فرخی.بی روان زاید فرزند برهمن در هند
جانور روید شکل سترنگ اندر چین.مختاری.بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند
شبیه مردم روید بحد چین سترنگ.ازرقی ( دیوان چ سعید نفیسی ص 187 ).باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب
که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 187 ).نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب
که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ.جمال الدین عبدالرزاق.رجوع به استرنگ شود. || بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). رجوع به شطرنج و شترنگ شود.