افان

لغت نامه دهخدا

افان. [ اِف ْ فا ] ( ع اِ ) زمان. هنگام. اوان. ( آنندراج ). هنگام. وقت. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اِف . اَفّان. تَئفَّه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). گویند: «کان ذلک علی افه و افانه »؛ یعنی وقت و هنگامش بود و یقال : «اخده بافانه »؛ یعنی گرفت آن را در وقت آن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
افان. [ اَف ْ فا ] ( ع اِ ) هنگام. وقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اِفّان. رجوع به این کلمه شود.

فرهنگ فارسی

هنگام وقت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند فال چای فال چای