لغت نامه دهخدا
شقایق از آن بر لب جو شده
که تریاکی صحبت او شده.ملا طغرا ( در تعریف گل کوکنار از آنندراج ).در مذاقم سخن تلخ گوارا گردید
تا لب لعل تو تریاکی دشنامم کرد.معز فطرت ( از آنندراج ).|| به رنگ تریاک ، قهوه ای.
تریاکی. [ ت َرْ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).