ویژه کردن

لغت نامه دهخدا

ویژه کردن. [ ژَ / ژِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خالص کردن. بی آمیزش ساختن. اخلاص. ( ترجمان القرآن ). پاک و خالص کردن :
جهان ویژه کردم ز پتیاره ها
بسی شهر کردم بسی باره ها.فردوسی.جهان ویژه کردم به بُرّنده تیغ
چرا دارد از من به دل شاه ریغ؟فردوسی.|| خاص کردن. مخصوص کردن. || از خواص و مقربان خود قرار دادن. رجوع به ویژه و شواهد آن شود.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- خالص کردن بی آمیزش ساختن اخلاص . ۲ - خاص کردن مخصوص کردن . ۳ - از خواص و مقربان خود قرار دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم