زرنوق

لغت نامه دهخدا

زرنوق. [ زَ /زُ ] ( ع اِ ) نهر کوچک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جوی. ( ناظم الاطباء ).
زرنوق. [ زُ ] ( اِخ ) نام شهری است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زرنوج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از بلاد مشهور ماوراءالنهر بود . رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 261 و 263، جهانگشای جوینی ج 1 ص 76 و 77، حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 444، سبک شناسی بهارج 3 ص 60، 65، 66 و تاریخ مغول اقبال ص 27 و 28 شود.
زرنوق. [ زَ ] ( اِخ ) دیرالزرنوق. بر کوهی است که مشرف بر دجله است به حزیره. ( منتهی الارب ). حمداﷲ مستوفی آرد:... و دیگر بلاد یمانه فلج که مقام قیس عمران بوده و زرنوق و قرقری و... ( نزهة القلوب ج 3 ص 263 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم