صعبی

لغت نامه دهخدا

صعبی. [ ص َ ] ( حامص ) صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن : از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436 ). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی ِ یافت از طلب بتر است.خاقانی.

فرهنگ فارسی

صعب بودن دشوار بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال جذب فال جذب فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ