سرسامی

لغت نامه دهخدا

سرسامی. [ س َ ] ( ص نسبی ) کسی که مبتلای مرض سرسام باشد. ( آنندراج ) :
بی نضج دولت او سرسامی است عالم
کز فتنه هر زمانش بحران تازه بینی.خاقانی.سرسامی است عالم و عدل است نضج او
نضج از دوای عافیت آور نکوتر است.خاقانی.همت خاصان و دل عامیان
شیفته زآن نور چو سرسامیان.نظامی.سرسامی و نور چون بود خوش
خاشاک و نعوذ باﷲ آتش.نظامی ( لیلی و مجنون ص 119 ).

فرهنگ فارسی

کسیکه مبتلای مرض سرسام باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت فال عشقی فال عشقی فال آرزو فال آرزو