لغت نامه دهخدا خنوس. [ خ ُ ]( ع مص ) سپس ماندن از کسی. خنس. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از ترجمان علامه جرجانی ). || سپس کردن کس را. خنس. || گرفتن نر انگشت را. خنس. || غایب کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خنس. || پنهان شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( ترجمان علامه جرجانی ). خنس.خنوس. [ خ ِن ْ ن َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ).